خوشا به حال زائران جمکران
هفته به هفته اتوبوس ها یکی به یکی مقابل باب المعصومه توقف می کنند
زائرانی که بعداز سال ها پای شان به خاک جمکران می رسد
حالا شوق درنگاه شان و بغض در گلویشان را به وضوح میشود تماشاکرد
مادری که در طول مسیر نذر صلوات داشت حالا ختمش به پایان رسید
دختران که به احترام حضور، خود را مرتب تر می کنند و چادر های گل دار جمکران را سر می کنند
همگی زیر گنبد فیروزه ای مشغول دلدادگی هستند،سر ،که بر سجده میگذارند گویی سیلی از اشک جاری میشود
و چه قدر لذت بخش است قدم زدن در این صحن هایی که مملو از عاشقان ولی خداست
هرکسی در دل حاجتی را مرور میکند
بعضی ها هم پای ثبت سه شنبه ها شده اند
وچه حاجت هایی که از چهل شب به جمکران آمدن گرفته اند
وچه شهادت هایی که همین جا امضا شده است
خوشا به حال زائران جمکران
#به_قلم_خودم
رقیه آرامی نسب
فرم در حال بارگذاری ...
پیرزن افغانستانی تبار
درهمان حالی که بادوستم صحبت می کردم گه گاهی نگاهم متوجه اش بود،پیرزن میان سالی بود که درگوشه ای ازشبستان حرم دراز کشیده بود معلوم بود زائری خسته است. فاصله مان تا او زیاد نبود،صحبت هایمان که به درازاکشید متوجه شدم که نشسته است ومی خواهد بانخ سوزنی که در دست دارد گوشه پیراهنش را بدوزد. نگاهش کردم چقدرساده بی آلایش بود،پیرزنی ریزجثه از تبار افغانستانی ها. نمیدانم چه شد که که سرصحبتمان باز شد،چندروزی از اربعین گذشته بود ولی درقم هنوز موکب ها برای اسکان زوار فراهم بودولی شبستان حرم را برای استراحت ترجیح داده بود وسایل هایش را داده بود امانت داری و خودش در حرم مانده بود برای زیارت . از بچه هایش که پرسیدم درد دلش باز شد می گفت دخترها و پسرهایم همه افغانستان هستند کشورمان درحال جنگ است واوضاع زندگی آنجا روبراه نیست از خودش می گفت واز زندگیش پرسیدم درایران کسی را دارد،می گفت برادرم ورامین زندگی میکند از افغانستان آمده ام ایران تا بروم پیاده روی اربعین و زیارت در قم وبرگردم دیارم،بغض راه گلویم را گرفت آخر این عشق حسین بن علی با پیر جوان چه می کند که پیرزنی تنها این همه سختی را به جان میخرد،این عشق خریدار دارد.
#به-قلم-خودم
#داستان-واقعی
داستان مربوط به سال 97
برای اربعین رفتن فقط عشق می خواد چیزی که من از نزدیک دیدم آدم باید اونجا باشه این جنون و عشق به امام حسین رو توی قدم های هر بزرگ و کوچیک ببینه
فرم در حال بارگذاری ...
آغوش خدا
ازقدیم گفته اند سفره دلتو پیش هرکسی باز نکن ،
ولی من دیگر خیلی وقت است سفره مو بقچه کرده ام وزده ام زیر بغلم
این مردمان دگر خیری ندارند ،عوضش سفره دلم را سرجاده نمازم پهن می کنم
دو رکعت نماز که بخوانی و بعدش دستهایت را بالاببری انگار که درآغوش خدایی…..
وخداست که کریمانه و رحیمانه به نجواهایت گوش میدهد
بدون آنکه قضاوتت کند...
فرم در حال بارگذاری ...
فصل دلتنگی شروع و پایانی ندارد
دلم هزار باره میگیرید برای غربت تو
غریبی ولی نه میان غریبه ها
بلکه میان ما خودی ها
غریبی ولی جنس غربتت آشناست
یه نوعی غم بی ریاست
علی هم غریب بود،اما چه باک
غریب مدینه،غریبه جهان
نه من سلمانم،نه این ها مقداد میثم
ولی زود ترآن 313نفر رابیاب
بیا تاجهانم گلستان شود
رقیه آرامی نسب
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
بسیار زیبا
به امید روزی که در کنار آقا دست به قلم باشید
فرم در حال بارگذاری ...